❤خاطرات منوالینا❤

شیطونی های دیروزالینا گلی

1392/4/25 11:32
247 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز باباش ازخونشون حناوطلارواورده بود که توباغچه حیاتمون بازی کنن الیناومن رفتیم توحیاطبعد اینا بایه جعبه خیلی بزرگ اومدوافتادبه جون جوجه هاش اخرهم جعبه روانداخت روشون بعد باباش جوجه هاروبرد خونشون اخه خونه الیناگلی خونه بغلی ماست بعدالینا دادوبیدا که عیزانبرحنارو بعد من هی میگرفتمش هی میرفت حیاط پشتی دراونجارومیبستم میرفت حیاطی که به بیرون ازخونه میخوره انقدرشیطون شده به قول عمم 206 عمم به الینامیگه 206بیاپیش عمه خیلی باحاله بعددیروزساعت های6رفتیم محمداباد خونه خالم که شب بریم خونه دایم اونجاخونه خالم خوابید تا ساعت9 بعد بیدارشد وشام خورد اونم بازهرادختر خالم بعدرفتیم خونه داییم اونجا هم بابچه ها خیلی بازی کرداخرشب هم تارسیدیم کرج مامانم گفت لباس هاتونودرنیارید بریم پارک خلاصه رفتیم توپارک سرکوچمون یه پارکی هست به نام پارک خانواده  رفتیم اونجاوکلی بازی کرد موقع برگشتن حالامگه میومد گریه ب زور بردیمش وبعدالینا یه عادت داره اینکه شب هاتاساعت2 بیداره وفقط بازی میکنه دیشب ولی زود خوابید  خوب دیگه ماجرای دیشبم تموم شد دوستتون دارم یه عالمه اندازه ی یه قابلمه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)